معنی نیمه راه بهشت

حل جدول

نیمه راه بهشت

اثری از سعید نفیسی


راه بهشت

فیلمی با بازی امین زندگانی


رفیق نیمه راه

ترانه ای از بهنام صفوی

لغت نامه دهخدا

نیمه راه

نیمه راه. [م َ / م ِ] (اِ مرکب) وسط راه. در اثنای راه. در بین راه:
سواری فرستم به نزدیک شاه
بدان تا به پیش آیدت نیمه راه.
فردوسی.
- امثال:
از نیمه راه ضرر برگشتن منفعت است.
|| راه سنگ فرش شده. راه پیاده رو. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب) که رفاقت به پایان نرساند. (یادداشت مؤلف). نیم راه. رجوع به نیم راه شود.


نیمه

نیمه. [م َ / م ِ] (اِ) نصف. (غیاث اللغات). نصف هر چیزی. (برهان قاطع) (از رشیدی). شق. شطر. (یادداشت مؤلف):
سنجد چیلان به دو نیمه شده
سرمه به نقطه بر یک یک زده.
رودکی.
ز شب نیمه ای گفت سهراب بود
دگر نیمه آرامش و خواب بود.
فردوسی.
چو شب نیمه بگذشت و تاریک شد
جهاندار با کرد نزدیک شد.
فردوسی.
چنان دان که ماننده ای شاه را
همان نیم شب نیمه ٔ ماه را.
فردوسی.
بوسه ٔ یک مه گرد آمده بوده ست بر او
نیمه ای داد و همی خواهم یک نیم دگر.
فرخی.
اندر وی سیب باشد نیمه ای ترش و نیمه ای شیرین. (حدود العالم) نیمه ٔ تن زبرینشان کوتاه و نیمه زیرین دراز است. (حدود العالم). واسط شهری بزرگ است و به دو نیمه است و دجله به میان همی رود. (حدود العالم).
یک نیمه جهان را به جوانی بگشادی
چون پیر شوی نیمه ٔ دیگر بگشائی.
منوچهری.
یک نیمه رخش زرد و دگر نیمه رخش سرخ
این را هیجان دم و آن را یرقان است.
منوچهری.
یک نیمه ٔ گیتی ستد و سیر نباشد
تا نیمه ٔ دیگر بگرد دیر نباشد.
منوچهری.
چو نیمه است تنها زن ارچه نکوست
دگر نیمه اش سایه ٔ شوی اوست.
اسدی.
از آن روز یک نیمه بگذشته بود
که زایشان دو بهره فزون کشته بود.
اسدی.
باقی روز و نیمه ای از شب بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 426). اسیران را یک نیمه به بوالحسن سپرد و یک نیمه به شیروان تا به ولایتهای خویش بردند. (تاریخ بیهقی).
من خانه ندیدم نشنیدم بجز این بر
یک نیمه بیابان و دگر نیمه گلستان.
ناصرخسرو.
چون تو زبهین نیمه ٔ خود غافلی ای پیر
گر مرد خردمند نخواندت میازار.
ناصرخسرو.
مردم اگر چند باشرف گفتار است چون به شرف نوشتن دست ندارد ناقص بود و چون یک نیمه از مردم. (نوروزنامه).
بر سر خوانش دل پاکان چو مرغان بهشت
نیمه ای گویا و دیگر نیمه بریان آمده ست.
خاقانی.
جهان نیمی زبهر شادکامی است
دگر نیمه زبهر نیک نامی است.
نظامی.
چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش
بدو داد یک نیمه از زاد خویش.
سعدی.
|| وسط. میان. نصف. منتصف:
همی تیغ کین از میان برکشید
فش و دم اسبش ز نیمه برید.
فردوسی.
همی خورد سیلی و نگشاد لب
هم از نیمه ٔ روز تا نیمه شب.
فردوسی.
امیر حرکت کرد از هرات روز دوشنبه نیمه ٔ ذوالقعده این سال بر جانب بلخ. (تاریخ بیهقی). به باغ محمودی آمد و بنه ها آنجا آوردند و تا نیمه ٔ رجب آنجا بود. (تاریخ بیهقی ص 416). نیمه ٔ این ماه نامه ها رسید از لهاور. (تاریخ بیهقی ص 430).
چو گفتی نیم روز مجلس افروز
خرد بی خود بدی تا نیمه ٔ روز.
نظامی.
|| مقابل درست:
تراش کرده بوی آرزوی زر دوهزار
درست و نیمه برون از قراضه و خرده.
سوزنی.
|| طرف. جانب. (آنندراج) (غیاث اللغات):
وزین نیمه ایرانیان مستمند
پدر بر پسر سوکوار و نژند.
فردوسی.
از آن نیمه ضحاک خود راند پیش
که او را چنین بود آئین و کیش.
فردوسی.
تو باشی از این روی و آن روی من
به دو نیمه هم زین نشان انجمن.
فردوسی.
با او مواضعتی می نهاد که ملک آل سامان بر خود قسمت کنند، بخارا و سمرقند و هر آنچه وراء جیحون است او را باشد و آنچه از این نیمه ٔ جیحون است ابوعلی را مقرر دارند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 83).
وزآن نیمه عابد سرش پرغرور
ترش کرده ابرو به فاسق ز دور.
سعدی.
که افتد که زین نیمه هم سروری
بماند گرفتار درچنبری.
سعدی.
|| جامه که نیم تن را پوشد. (رشیدی). جامه ٔ کوتاه و این متعارف هندوستان است. (آنندراج). نصفه آرخالق. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || برقع. (برهان قاطع) (رشیدی) (ناظم الاطباء). چیزی که برروی پوشند. (از برهان) (ناظم الاطباء). || فالج نصف بدن. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح بنایی) نصف آجر یا خشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به آنندراج شود:
طلب کرد چون نیمه آن بی وفا
شود خوش از آن نیمه ٔ دل مرا.
وحید (از آنندراج).
- بر نیمه ٔ، معادل نصف: خلعت هارون پنجشنبه هشتم جمادی الاولی سنه ٔ 423 بر نیمه ٔ آنچه خلعت پدرش بود راست کردند. (تاریخ بیهقی ص 361).
- دگر نیمه، دیگر نیمه. نصف آخر. باقی مانده. شق دیگر:
گروهی به بهرام باشند شاد
ز خسرو دگر نیمه گیرند یاد.
فردوسی.
ببخشید نیمی از آن بر سپاه
دگر نیمه بر گنج افزود شاه.
فردوسی.
به یک نیمه از روز خوردن بدی
دگر نیمه زو کار کردن بدی.
فردوسی.
یک نیمه جهان را به جوانی بگشادی
چون پیر شوی نیمه ٔ دیگر بگشائی.
منوچهری.
چو نیمه است تنها زن ارچه نکوست
دگر نیمه اش سایه ٔ شوی اوست.
اسدی.
- دو نیمه، دو پاره. دو تکه:
یکی تیغ هندی بزد بر سرش
ز تارک به دو نیمه شد تا برش.
فردوسی.
اگر بر جوشن دشمن زند تیغ
به یک زخمش کند دو نیمه جوشن.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی، ص 65).
ز بعد او زکریا بماند هفتصد سال
بریده گشت به دو نیمه در میان شجر.
ناصرخسرو.
مه را دو نیمه کرده به دست چو آفتاب
سایه نه بر زمینش و از ابر سایه بان.
خاقانی.
- یک نیمه، نصف. نصفی. یک دوم. نیمی:
من از پادشاهی آباد خویش
نه برگیرم از گنج یک نیمه بیش.
فردوسی.
- نیمه ٔ پسین، نصف مؤخر. (فرهنگ فارسی معین). از کمر به پایین در انسان و حیوان: نیمه ٔ پیشین از گوشت جانوران چون گردن و سینه و دست بهتر باشد از نیمه ٔپسین زود گوارتر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- نیمه ٔ پیشین، نصف مؤخر. (فرهنگ فارسی معین). از کمر به بالا در انسان و حیوان. رجوع به نیمه پسین در سطور قبل شود: نیمه ٔ پیشین از شکل ثور. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین).
- نیمه ٔ دینار، کنایه از لب معشوق. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نیم دینار شود:
دوش گرفتم به لب نیمه ٔ دینار تو
چشم تو با گوش گفت زلف تو در تاب شد.
خاقانی (از آنندراج).
- || کنایه از بوسه. ماچ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- نیمه ٔ قندیل [عیسی]، کنایه از ماه نو. (آنندراج):
نیمه ٔ قندیل عیسی بودیا محراب او
یا مثال طوق اسب شاه صفدر ساخته.
خاقانی (از آنندراج).
- نیمه کردن، نصف کردن. (ناظم الاطباء).
- || (اصطلاح بنایی) آجر را به دو بخش مساوی از وسط شکستن. آجر را به نیمه آجر تبدیل کردن.


بهشت

بهشت. [ب ِ هَِ] (اِ) در اوستا «وهیشته » از ریشه ٔ «وهو» صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که «انگهو» (خوب) و «ایشت » (علامت تفضیل) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و «وهیشت » فردوس.خلد. جنت. جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). دارالجزای مردمان نیکوکار. (آنندراج). جنت. خلد. دارالسلام. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). فردوس. ظلال. یسری. مینو. (یادداشت مؤلف). حظیره ٔ قدس. (مهذب الاسماء). جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. جنت. فردوس. خلد. (فرهنگ فارسی معین):
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحراچو روی حورا.
کسایی.
بهشت است اگر بگرود جای اوی
نگر تا چه آید کنون رای اوی.
فردوسی.
فروزنده گیتی بسان بهشت
جهان گشته آباد وهر جای کشت.
فردوسی.
سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی). پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود آمرزش و بهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
نیستی آگاه تو هیچ از بهشت
خود چه کنی گرنه فری راستین.
ناصرخسرو.
هر که رود برره خرم بهشت
بی شک جز عقل نباشد عصاش.
ناصرخسرو.
فردا به بهشت گشته سیراب
در کوثر مصطفات جویم.
خاقانی.
از عارض و روی و زلف داری
طاوس و بهشت و مار باهم.
خاقانی.
- امثال:
بهشت آنجاست کآزاری نباشد.
بهشت به سرزنشش نمی ارزد.
بهشت را به بها نمی دهند ببهانه میدهند.
بهشت را بهشتی اگر دنیا را بهشتی.
بهشت را نتوان یافتن رایگان.
بهشت زیر پای مادران باشد.
سبکباری از بهشت آمده است.
مثل بهشت شداد.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.


نیمه ره

نیمه ره. [م َ / م ِ رَه ْ] (اِ مرکب) نیمه راه. وسط راه. بین راه:
همرهان رابه نیمه ره بگذاشت
راه دریای بی رهی برداشت.
نظامی.
رجوع به نیم راه و نیمه راه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

نیمه راه

(اسم) وسط راه، راه پیاده رو. یا رفیق نیمه راه. کسی که مقداری از راه سفر را با دیگری طی کند و سپس از همراهی با وی خود داری کند.


رفیق نیمه راه

یار نیمه راه


نیمه

(اسم) نصف هر چیز ((هر بیت را بدو نیمه باشد که در تحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند. ))، پارچه ای که بوسیله آن روی خود را پوشند برقع، نصف ار خالق، نصفه آجر یا خشت. یا نیمه پسین. نصف موخر: ((نیمه پسین از پیکر گاو. )) یا نیمه پیشین. نصف مقدم: ((نیمه پشین از شکل ثور. )) یا نیمه دینار. نصف دینار، لب معشوق، بوسه. یا نیمه شب. نصف نصف یک ربع. یا نیمه نیمه نیمه. نصف نصف نصف یک هشتم. یا به دو نیمه شدن نصف شدن.

فارسی به عربی

نیمه راه

نصف الطریق

فارسی به آلمانی

نیمه راه

Mittelweg [noun]

تعبیر خواب

بهشت

اگر بیند رضوان در برابر او خرم و شادمان است، دلیل که از کسی خرم و شادمان شود و نعمت یابد. اگر بیند در جایگاه بلند نیکو بود، که صورت بهشت داشت و او پنداشت که بهشت است، دلیل که با پادشاه عادل پیوند گیرد، یا با توانگری یابا عالمی بزرگوار. اگر بیند سوی بهشت می رفت، دلیل که به راه حق پیوسته است. - جابر مغربی

بهشت در خواب دیدن، دلیل خرمی و مژده است از خدای تعالی. اگر بیند از میوه های بهشت فرا گرفت یا کسی به وی داد و بخورد، دلیل که آنقدر که میوه بهشت خورده بود، علم و دانش آموزد و سیرت دین بداند؛ لیکن سود ندارد. اگر بیند با حوران بهشت همی بود، دلیل که نزع بر وی اسان شود. اگر بیند در بهشت مقیم شد، لیکن وی نگذاشتند، دلیل که در دنیا میلش به فساد و عصیان است. اگر بیند در بهشت به روی او بسته شد، دلیل که مادر و پدر از وی ناخوشنود باشند. اگر بیند به نزدیک بهشت شده، بازگردید، دلیل که بیمار شودبه حال مرگ، لیکن از آن شفا یابد. اگر بیند فرشتگان دست وی را گرفتند که در بهشت برند و برفت و در زیر درخت طبی بنشست، دلیل که مراد دو جهانی یابد. اگر بیند وی را از خردن شراب و شر منع کردند، دلیل بود بر تباهی دین وی. اگر بیند از میوه های بهشت کسی بدو داد، دلیل که آن کس را از علم وی بهره بود. اگر بیند دربهشت آتش انداخت، دلیل که از باغ کسی چیزی به حرام بخورد. اگر بیند از حوض کوثر آب خورد، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند کوشکهای بهشت یکی به وی دادند، دلیل که دلارامی یا کنیزکی به زنی بخواهد. - محمد بن سیرین

مترادف و متضاد زبان فارسی

نیمه

شقه، نصف، نصفه، نیم، نیمه، یک‌دوم، نیمچه

معادل ابجد

نیمه راه بهشت

1018

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری